فعلا نمينويسم...
خسته شدم ازين امتحانات، ٢ساله دلم براي يه تعطيلي واقعي لك زده...
برام دعا كنيد [گل]
فعلا نمينويسم...
خسته شدم ازين امتحانات، ٢ساله دلم براي يه تعطيلي واقعي لك زده...
برام دعا كنيد [گل]
خدايي برام سوال ايجاد شده،
اين ٣-٤ نفر كين كه هرروز ميان اينجا؟!؟ :/
فردا و پسفردا كلي برنامه دارم براي ساختن خاطره هاي قشنگ...
خوددرمانيم نتيجه داده و الان سرماخوردگيم بهتره خداروشكر^_^
يه ليست كتاب نوشتم براي نمايشگاه كتاب به چه بلند بالايي! و بعد روي ميز تحريرم جا گذاشتمش :)))
شفا نميده كه!!! ^_____^
تقريبا سه روزه كه بيشتر از چندساعت نخوابيدم :)
بازم الان خوابم نميبره و اين خيلييييي بده! صبح بجاش گيجي ويجي ميرم ديگه ميدونم :))
امروز شام با مريم اومديم خونه غزاله و تو بالكن فرش انداختيم و كلي صفا كرديم...
يكم سرماخوردم و دارم خوددرماني ميكنم :)) بالاخره بايد رو سر كچل يكي استاد بشم ديگه، كي بهتر از خود طفلكيم ^__^
آخر هفته ميرم نماااايشگاه كتاااااب .... وااايييي خيليييي ذوووق مرگم از الان :))
اگه كتاب خوبي سراغ داشتيد خوشحال ميشم به منم معرفي كنيد. دارم يه ليست كتاب مينويسم ^_^
حتما شما هم اگه تونستيد بريد به نمايشگاه. حال و هواش و شلوغيش خيلي حس خوبي داره...
روزهاي بهاريتون بخير ...
ازين ببعد عاشق چهارشنبه ام ^_^
بخاطر قرارهاي عصر چهارشنبه!
امروز كلاس نداريم، يه خورش كرفس خوشمزه گذاشتم و الانم ميخوام بشينم درس بخونم و عصر هم فلاسك و زيرانداز رو بزنيم زيربغلمون و پيش بسوي ساحل! ^_^
براي آرزوها و شادي هاتون وقت بذاريد! جووني داره ميگذرررهههه آاااا...
روزتون طلاااايي
ديديم حس آشپزي نيست و حسابي گشنه ايم، از جلوي فلافلي كه رد شديم هوس كرديم!
با دوست جانمان آمديم كه يه فلافل بر بدن بزنيم و بعد برويم خانه و تا عصر بخواااابيم *___*
جاي شما خالي ؛)
خبرشو که شنیدم کلی خوشحال شدم. بعد سر کلاس از خوشحالی مدام نیشم باااز بوووود :)))
استاد فکر کرد دارم شیطونی میکنم و گفت خانوم فلانی هم که داره میخنده بگه ببینم جواب این سوال چی میشه؟؟ خود استاد هم خندید. کلا بچه خوبیه، ازون استاد پایه هاست.
منم بیشتر خنده ام گرفت :)) جوابو بلد بودم ولی نتونستم درست حسابی بگم...
بعد کلاس رفتم پیشش و دلیل خوشحالیمو گفتم و ازش عذرخواهی کردم که حواسم پرت بوده...
اونم گفت ما همکاریم و خیلی خوبه که خبرای خوب شنیدی و خوشحالی و اشکال نداره... منم ذوووق مرررگ از لفظ همکاااار اصن رو ابرا بودم....
خلااااصههه...
ایشالا به پای هم پیر بشن و خوشبخت باشن.
ما هم بریم جزومونو بنویسیم ... :)))
فردا كلاس پاتو داريم، تنها كلاس عملي اين ترم، دوس دارم سر كلاسهاي عملي دانشگاه لاك بزنم :)
الانم لاك به شكل زنبور زدم و آماده ي فردا ام... الكي دلم خوشه به قول شما...
امروز يه خبر بد شنيدم، يه پدر جوون رو برق گرفته و فوت شدن، يه بچه يتيم شده و يه زن بيوه... -_- خدا صبر بده....
هوا بوي شكوفه هاي بهارنارنج رو ميده. شبها پنجره رو باز ميذارم تا با بوي درخت هاي نارنج مست بشم...
ديشب از پنجره ي باز يه سنجاقك اومد تو خونه كه دم و نوك بالهاش آبي بود! گرفتمش با شيشه مربا و امروز آزادش كردم :)
جديدا دوباره خوابهاي عجيب غريب ميبينم... كاش تعبير نشن...
بابا زنگ زده حالمو بپرسه! يواش حرف زدم كه غزاله بيدار نشه... ميگه صدات گرفته خوابت مياد؟ ميگم مثكه ساعت ١١.٥شبه آ! اصن حواسش به ساعت نبود... اگرچه خانواده ما كلا همگي جغدن و تازه سر شبشون بود... بابا مهربون بازي درمياره كه مثلا قهر نباشم يوقت... آخه روز پنجشنبه كه روزپدر هم بود بدجوري حالمو گرفت... اي بابا.... خدا حفظشون كنه همه ي پدر مادرهارو....
هنوز شام نخوردم گشنمه :(
اصن حس بيدار موندن رو ندارم... حيف كه قول دادم جزوه رو فردا تحويل بدم.... پوووف... برم بنويسم....
شبتون روشن.
آسمون آبيه، دنيا نكرد صبر
مو چطور دل خوش كنم الهي همه درد
دادم هي بيدادم اي مردم خومهتر (!!)
مرغي آمد بنشونم كل يك...
__چيزي كه واقعا هست:
آسمون اوري گرهد دنيا رو كرد سرد
مو چطور دل خوش كنم لاي اين همه برد
دادم هي بيدادم هي مندم خوم تك
مرقيامت بنشونمون كل يك...
___________________________
بخشي از آهنگ افسار از محسن چاووشي و سينا سرلك.
من تا امروز متن اين آهنگو نديده بودم! چي ميخوندم واسه خودم! :)))
شاعرش اگه ميفهميد خودشو با كش از پنكه سقفي دار ميزد !! ^_____^
شما هم مث من قرباني شديد؟!؟ :))
با آرزوي سلامتي، عزت و شادكامي...