دختري هستم كه ديشب ساعت ٤خوابيده و صبح از ٨-١٢كلاس داشته و بعد از گردگيري و جاروبرقي كشيدن خونه ، چمدان بسته و از شمال تا كرج آمده و پست اينستايش را گذاشته و سرشب با رضاكوچولو حسابي بازي كرده و بعد هم برايش قصه گفته تا بخوابد و آخر شب با معصومه خياطي كرده و الگوي پيراهن زده و اكنون در تخت ولو شده و همچنان خوابش نميبرد :))

فردا و پسفردا كلي برنامه دارم براي ساختن خاطره هاي قشنگ...

خوددرمانيم نتيجه داده و الان سرماخوردگيم بهتره خداروشكر^_^

يه ليست كتاب نوشتم براي نمايشگاه كتاب به چه بلند بالايي! و بعد روي ميز تحريرم جا گذاشتمش :)))

شفا نميده كه!!! ^_____^