ديشب جلوي خونه ي ما همه ي همسايه ها جمع شده بودن و يه آتيش بزرگ درست كرده بودن..

كلي فشفشه زدن و هر چند ديقه يبارم يه ترق و توروقي شنيده ميشد...

چند بار هم بمب منفجر شد كه دودش تا شيش متر بالا ميومد :/

آخرشم يكي ماشينشو عقبكي آورد و كاپوتو زد بالا و صداي باندهارو بلند كرد و بعدشم ديگه خودتون ميدونيد ^__^

ولي قشنگي ماجرا اينجاست،

كه منو خواهرم تمام اين صحنه هارو در حالي كه صورتمونو چسبونده بوديم به شيشه پنجره ديديم و هي آه كشيديم :)))

مامانمون هم با ملاقه هي از تو آشپزخونه سرك ميكشيد كه مبادا ناغافل در بريم ...

و ما مجبور شديم بشينيم كارتونهاي تكراري شكارچيان اژدها و من شرور٢ رو ببينيم و آخرشم به بادكنك تركوندن توي خندوانه زل بزنيم :/

و اينگونه چهارشنبه آخر سال ما سپري شد...

كوفتتون بشه اگه ازين ترقه بمبي هاي دست ساز ديشب تركونديد و يادي از ما بيچاره ها نكرديد...   :/