پريشب تولد سعيده بود، ديشب خونه غزاله بودم و امشب هم تولد نفيسه... بابام هرشب زنگ زد ديد من يه جا هستم :))  بنده خدا با خودش ميگه اين دختر من كي قراره درس بخونه :))

 

تصميم داشتم فردا رو به درس اختصاص بدم كه اونم همين الان با تماس يك عدد دوست تپل كنسل شد... :)

جمعه هم كه همايش داريم و كل روز ميره...

امتحان هم امروز افتاد براي بعد از عيد، يني امكان نداره ما يه تصميمي بگيريم و ا.ع.ز با يه بار دانشگاه اومدنش تغييرش نده...

خداييش خيلي زوره! كل كورس رو غايبن و يه بار ميان امتحانو عقب ميندازن و ميرن تا كورس بعدي...

اي بابا