حالم ازش بهم میخوره... انگشتمو میکشم روش... خشن و سرده... صداشون میپیچه تو گوشم، سعی میکنم نشنوم، محکم بال میزنه و خودشو میکوبه به پنجره. پنجره کثیفه، نیومدی تا بخاطرت خونه تکونی کنم. میشینه روی دیوار، زل میزنه به خشونت و سرما... میگم من خوبم، باور کن خوبم، راحت برو. پنجره ها هم هرچه کثیف تر بهتر. اینطوری نمیتونن تو کارم دخالت کنن. پرده رو میکشم، صداشون بلندتر میشه... ناخن های کوتاه و بلندم پوست رو خراش میدن... باید یه راهی باشه، همیشه یه راهی باید باشه، اما مگه دست منه که اینبار همه ی راهها بن بسته؟ برید، میخوام زیر حجم تاریک هوای شرجی اتاق تنها بمونم... شاید اینبار خوابم برد و دیدم قفل در شکسته و اومدی تو... زل بزنم به خود سنگین و سردم که داد میزنی و میکوبی تو صورتش... و بعد با خیال راحت همراهش از روی دیوار پشت پنجره ی کثیف بپرم......