غروب جمعه ست...

بارون میباره، هوا خفه ست، همه جا تاریک و سرده...

کم کم دارم به دلگیر بود ن غروبهای جمعه ایمان میارم...   :)

پسفردا باید شرح حال بیمارمون رو تحویل بیمارستان بدیم که 2.5واحد نمره داره و من هنوز یک خط هم ننوشته م...

تا آخر این ماه کلاس داریم و بعدش یک ماه امتحان و دوباره ترم بعد شروع میشه...

انگار این فیزیوپاتی مسابقه ی زنده موندن و پاس کردنه...

برام فرقی نداره روز تولدم داره میاد. اگه دوستان بهم یادآوری نمیکرد، حتی فراموش کرده بودم روزشو!

غزاله توی استاتوسش نوشته "کاتالینا داره میاد" ، ستاره ی دنباله دار روز تولدمو میگه :)   ممنونم ازش، نمیدونستم ستاره دنباله دار دارم...

کمتر این روزها میام وبلاگ. مشغول درس و امتحانم، اگر هم وقتی برای نوشتن داشته باشم توی دفتر آلبالویی مینویسم تا به قولم عمل کرده باشم...   :)

امیدوارم روزهای زمستونیتون با خاطرات شیرین و بهاری بگذره.....