روز میلاد من است آمده ام دست کشم  

به سرو گوش عرق کرده ی دنیای خودم  

قول دادم که در این شعر فقط خود باشم  

تا خودم با همه خود باشمو تنهای خودم ....

...مثل واگیرترین حادثه دورم کردن  

قطعه های بدنم بافتی از کوه شدن  

قد کشیدم سر دوشم به لب ابر رسید  

سر براوردمو دیدم که چقدر الوندم  

عهد کردم که اگر پای کسی فتحم کرد  

قامتش را سر سبابه ی خود میبندم  

عهد کردم که اگر دست کسی لمسم کرد  

کولی دشت شوم معرکه آغاز کنم  

در دلم آهن تف دیده بسیاری هست  

وای از آن دم که بخواهم دهنی باز کنم  

آنچنان مست کنم روح بچرخد در من  

آنچنان نعره زنم سقف زمین چاک شود  

آنچان شانه بلرزانمو هی هی بکنم  

که برای همه دشت خطرناک شود  

این تهوع که مرا هست تورا خواهند کشت  

آنچه من خورده ام از حد خودم بیشتر است 

میرود بمب دلم فاجعه آغاز کند هر کسی دورتر از عاقبت اندیشتر است/ 

ناگهان شد که زمین نبض جنونش زدو بعد خونم از حلق بجوش آمدو نابود شدم/ 

در جهانی که پر از فرضیه های شدن است واقعا سوختمو باختمو دود شدم/ 

آن که جان کندو خطر کردو به بالا نرسید آن که دائم هوس سوختن ما میکرد/ 

آنکه از هیچ نگاهی به تماشا نرسید کاش می آمدو از دور تماشا میکرد/ 

زیر خاکسترم انگار دری باز شدو ساقه ی سیب شدم حسرت حوا برخواست....